گفتی که شوی یارمنو راست نگفتی
گفتم چه شود عاقبت کار؟ نگفتی
آنشب که به نیتش گرفتم فالی
حافظ توچرا ؟پس توچراراست نگفتی؟
شعرفرزانه
آن صبحها که گرمی جانبخش آفتاب
چون نشئه ی شراب دود در میان پوست
یا آن شبی که رهگذری مست و نغمه خوان
دل میبرد ببانگ خوش آهنگ:دوست دوست
در باور منی
در خاطر منی
هر روز نیمه ابری پاییز دلپسند
کز تند بادها
با دست هردرخت
صدها هزار برگ ز هر سو چو پول زرد
رقصنده در هواست
و آن روزها که در کف این آبی بلند
خورشید نیمروز
چون سکه ی طلاست
تنها تویی
تویی تو که روشنگر منی
در خاطر منی
ای خدا!ای رازدار بندگان شرمگینت
ای توانایی که بر جان و جهان فرمانروایی
ای خدا!ای همنوای ناله ی پروردگانت
زین جهان تنها تو با سوز دل من آشنایی
اشک می غلتد به مژگانم ز شرم رو سیاهی
ای پناه بی پناهان !مو سپید روسیاهم
بردر بخشایشت اشک پشیمانی فشانم
تا بشویم شاید از اشک پشیمانی گناهم
وای بر من با جهانی شرمساری کی توانم
تا بدرگاهت بر آرم نیمه شب دست نیازی؟
با چنین شرمندگیها کی ز دست من بر آید
تا بجویم چاره ی درد دلی از چاره سازی؟
ای بسا شب خواب نوشین گرم می غلتد به چشمم
خواب میبینم چو مرغی میپرم در آسمانها
پیکر آلوده ام را خواب شیرین می رباید
روح من در جستجویت میپرد تا بیکرانها
بر تن آلوده منگر روح پاکم را نظر کن
دوست دارم تا کنم در پیشگاهت بندگیها
من به تو رو کرده ام بر آستانت سرنهادم
دوست دارم بندگی را با همه شرمندگیها
مهربانا!با دلی شکسته رو سوی تو کردم
رو کجا آرم اگر از درگهت گویی جوابم؟
بیکسم در سایه ی مهر تو میجویم پناهی
از کجا یابم خدایی گر بکویت ره نیابم؟
ای خدا!ای رازدار بندگان شرمگینت
ای توانایی که بر جان و جهان فرمانروایی
ای خدا!ای همنوای ناله ی پروردگانت
زین جهان تنها تو با سوز دل من آشنایی
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینم دیدار آشنا را
ده روز مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوایاایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه ی سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرفست
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
آن تلخوش که صوفی ام الخباثش خواند
اشهی لنل و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ بخود نپوشید این خرقه ی می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
سخنان قصار از ماهاتما گاندی
یادمان باشد که ،
من میتوانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشتهخو یا شیطان صفت باشم ،
من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم،
من میتوانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،
چرا که من یک انسانم، و اینها صفات انسانى است.
و تو هم به یاد داشته باش:من نباید چیزى باشم که تو میخواهى ، من را خودم از خودم ساختهام،
تو هم به یاد داشته باش
منى که من از خود ساختهام، آمال من است،
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسانها کیفیت زندگى را تعیین میکند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو میخواهى
و تو هم میتوانى انتخاب کنى که من را میخواهى یا نه
ولى نمیتوانى انتخاب کنى که از من چه میخواهى.
میتوانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.
میتوانى از من متنفر باشى بىهیچ دلیلى و من هم ،
چرا که ما هر دو انسانیم.
این جهان مملو از انسانهاست ،
پس این جهان میتواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.
تو نمیتوانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم،
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و میستایند،
حسودان از من متنفرند ولى باز میستایند،
دشمنانم کمر به نابودیم بستهاند و همچنان میستایندم،
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى،
من قابل ستایشم، و تو هم……
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتادبه خاطر بیاورى که آنهایى که هر روز میبینى و مراوده میکنى همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت، اما همگى جایزالخطا.
اگر انسانها را از پشت نقابهاى متفاوتشان شناختى،نامت را انسانى باهوش بگذار.
آن دخترآوازه خوان
که ازخاک می خواند
وبه ذره ذره دلتنگیش
چنگ می زد
چون باران پاییزی
غمگین برخط توبارید
آنجاکه درمیانه ی راه
باتردیدایستاده بودی
وآفتاب راباباران
اندازه می گرفتی
وندانستی
چشمهای بارانی من
به بلندای آفتاب می ماند
واضح وآشکار
من یک توده ابرم
که درآسمان آفتابی تومی بارم
می بارم
می بارم
تاتوآفتابی ترشوی...
رازی که برغیرنگفتیم ونگوییم
بادوست بگوییم که اومحرم رازاست
به سلامتی تو .... !
تویی که الان پشت مانیتور قوز کردی . . .
تویی که الان با کله اومدی رو صفحه مانیتور دستتو گذاشتی زیر چونت ...
تویی که الان از فرط تنهایی بغضت گرفته . . .
تویی که از بس خسته ای دلت گرفته ...
تویی که الان دلت واسه یه بی معرفت تنگ ِ...
تویی که میخوای بهش زنگ بزنی ولی غرورت نمیذاره...
تویی که دوسش داری ولی نمیتونی بهش بگی...
تویی که بغضتو قورت میدی که یه وقت گریه نکنی ...
تویی که دلت میخواد فریاد بزنی...تویی که یه عمر سنگ ِ صبور بودی...
تویی که دلت میخواد با روزگار دعوا کنی...
تویی که اومدی فراموش کنی یاد یه خاطره افتادی....
تویی که هر آهنگی گوش میدی یاد یه نفر میفتی...تویی که تنهایی...
تویی که همه دنیات شده بی کسی...
تویی که تا میای یه کاری کنی میگی : بیخیال...
تویی که واسه خودت آواز میخونی....
تویی که حرفای دلتو تو دفترات مینویسی....تویی که کتابات پر از فحش ِ ... شایدم قلب!
تویی که شبا رو بالشت خیس میخوابی...
تویی که میری زیر پتو تا کسی صدای گریه هاتو نشنوه...
تویی که همه دلخوشیت شده اینترنت....
تویی که این روزا توی دنیای مجازی غرق شدی...
تویی که حتی توی دنیای مجازی هم خودتو گم کردی...
تویی که نمیدونی چه ریختی خودتو خالی کنی...
مثه من . . .
به سلامتی خودمونhttp:// www.kalamat.loxblog.com
بین من وتو تنهاسکوته..
حرفهای سکوت همیشه پوچه!!
سکوت برامون گنگ ومبهمه!
میونمونوبهم میزنه...
حرفاش میتونه گلایه باشه...
حتی میتونه کنایه باشه!!
معنای اینکه حرفی نداری...
میخوای بری وتنهام بذاری...
وقتی ساکتی دلم میگیره
انگاری عشقم داره میمیره...
هزارتامعنی توی سکوته!!
لحظه سکوت سردومتروکه!!
سکوتوبشکن ازش بیزارم
باسکوت نگوحرفی ندارم..
نذارلبامون بمونه بسته
تنهابشینیم من وتوخسته..
تودرچه فکری؟کاش میدونستم!!
خوندن فکروکاش میتونستم..
حس میکنم که اینجازیادم..
بدست سکوت دادی بربادم...
میرم/ توسکوت تنهابشینی..
شایدکه بهترمنوببینی...